پاییز 1385 - منتظران ظهور نزدیک است
هرگاه خداوند، بنده ای را گرامی بدارد، او را به دوستیِ خود مشغول می سازد . [.امام علی علیه السلام]

  آن روز بود بر ما عید مطلق            که بر جنبش در آید پرچم حق



نویسنده: گمنانم | یکشنبه 85 آذر 12 ساعت 10:29 عصر |

 

چرا دیگه کسی پنجشنبه ها دلش به خاطر آقا نمی گیره ، چرا پنجشنبه ها شده بهترین روز هفته ما ، چرا روزهای جمعه به فکر هر چیز هستیم الا ظهور آقا ، مگه نگفتن که آقا جمعه ظهور میکنن ، چرا غروب های جمعه همه ناراحتیم که از فردا باز میخواهیم بریم سره کار ولی از این که امروز هم آقامون ظهور نکردن ناراحت نمی شیم ،چرا فکر میکنیم ظهور نزدیک نیست و امام زمان چند صد سال دیگه  ظهور میکنن ، چرا همه از کلمه ظهور می ترسیم ، چرا سالی یکبار هم برای فرج آقا دعا نمی کنیم ، چرا سالی یکبار هم دعای ندبه نمیخونیم ، شاید بعضی ها بگن  صبح جمعه کی حال داره، پس چرا سالی یکبار هم که دعای توسل میخونیم اصلا حواسمون به دعا نیست ، همش توی دلمون میگیم پس کی تموم میشه ، هی کتاب  دعا رو ورق میزنیم ببینیم چند صفحه دیگه مونده تا تموم بشه ، بدبخت مداح حنجرشو پاره میکنه اما از ما جوابی نمیشنوه ، اگر یک بار هم جواب بدیم همراه با یک خمیازه بلنده که اگه کناریهامون حواسشون به دعا باشه خوابشون میگیره ،توی لحظه خواندن  تنها چیزی که بهش فکر نمیکنیم دعا برای ظهور آقاست و تنها چیزی که از خدا میخواهیم  این هست که مداح زودتر دعا رو تموم کنه وخوشحال کننده تر از تموم شدن دعا برامون  وجود نداره ، توی تمام این لحظات فکر میکنیم الان چقدر ثواب کردیم و هر چی گناه کرده بودیم پاک شدن و رفتن ......

 

بعد از تموم شدن دعا یه غرور کاذب سراسر وجودمون رو میگره ،از در که میاییم بیرون  احساس میکنیم چقدر ادم خوبی هستیم و دیگران رو در مقابل خودمون خوار و کوچک می بینیم با افرادی که کنارمون هستند دست میدیم ومی گیم التماس دعا و قیافه محزون  به خودمون میگیریم تا همه فکر کنن چقدر تحت تاثیر دعا قرار گرفتیم و.....

 

حالا دیگه ریا هم توی تک تک سلولهای بدنمون رسوخ پیدا کرده ، احساس میکنیم چقدر  نورانی شدیم ، آدم های دیگه رو در مقابل خودمون پست و ناچیز میبنیم و فکر میکنیم از ما بهتر وجود نداره وما از همه برتریم.به خونه که میرسیم با همه با اخم و تخم برخورد میکنیم و با رفتارمون میخواهیم به اهل خونه نشون بدیم که چقدرآدم خوبی هستیم و در  مقابل اونا چه آدم های بدی هستند و از خدا و امام و پیغمبر چیزی حالیشون نیست و...

 

ساعتها به همین منوال میگذرد ودر تمام این ساعات ما حتی یک لحظه هم به فکر آقامون نیستیم ، به آقامون نزدیک نشدیم هیچ بلکه سالها ازشون فاصله گرفتیم احساس غرور و ریا  توی وجودمون قوت بیشتری گرفته اینها همه هیچ باعث ناراحتی آقامون هم شدیم.

اگر به فکر امام زمانمون نباشیم بهتر از اینه که اینطور رفتار کنیم و دل آقامون رو بشکنیم، اگر سالی یکبار با تمام وجودمون بگیم اللهم عجل لولیک الفرج بهتر از اینه که هر هفته با ریا بریم جمکران!!؟؟

 

حالا برای یک لحظه چشمات روببندو فقط به آقا فکر کن به مظلومیتشون ، غریبیشون و به گریه های هر صبح وهرشبشون و یکبار بااخلاص وبا تمام وجودت و با تمام ارادتی که نسبت بهشون داری بگو:

                         

                            << اللهم عچل لولیک الفرج>>



نویسنده: گمنانم | پنج شنبه 85 آذر 9 ساعت 7:54 عصر |
 
یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود

وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود

در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود و استـقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد

فرشته نگهبانی که باید او را راه می داد نگاه سریعی به فهرست نام ها انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به جهنم فرستاد

در جهنم هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود

مَرد وارد شد و آنجا ماند

چند روز بعد شیطان با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه فرشته نگهبان را گرفت و گفت

این کار شما تروریسم خالص است

نگهبان که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید: چه شده ؟

شیطان که از خشم قرمز شده بود گفت

« آن مَرد را به جهنم فرستاده اید و آمده وکار و زندگی ما را به هم زده.از وقتی که رسیده

نشسته و به حرف های دیگران گوش می دهد و به درد و دلشان می رسد.حالا همه دارند در

جهنم با هم گفت و گو می کنند یکدیگر را در آغوش می کشند و می بوسند

جهنم جای این کارها نیست! لطفا ً این مَرد را پس بگیرید

وقتی قصه به پایان رسید درویش گفت

با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف در جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند



نویسنده: گمنانم | پنج شنبه 85 آذر 9 ساعت 7:17 عصر |





نویسنده: گمنانم | یکشنبه 85 آذر 5 ساعت 2:41 عصر |

خدایا صبرت چقدر زیاده ... فلسطین  لبنان  عراق   ...
جهان در انتظار مهدی توست!  ای صابر....

مولاجان ! دیدگانم گریان است و خارفراق چشمانم را می آزارد آیا راهی هست تا دیدارت کنم؟ انتظار روزی را می کشم که بیایی و دوستان و عاشقانت گرداگردت را بگیرند، روزی که با آمدنت دوستانت را عزت و بزرگی می‌بخشی و در آن روز دشمنانت به خاک ذلت و خواری می افتند. بیا و ببین که در چه عصری زندگی می کنیم. هر جا از ظلم و بیداد فغان می کند و کسی نیست که دادمان را بگیرد و حقمان را بستاند، مولاجان !عاشقانت در انتظارند. دیدگانشان اشکبار است. دلهایشان دردناک و جگرهایشان از غم فراق تو سوزان است، بیا و از سر چشمه های پرآبت سیرابمان کن، بیا و عطش قلبمان را بنشان. بیا تا دیدگانم روشن و بینا گردد، خود می دانی که در درونم چه می گذرد، خود می دانی که دلم آرام و قرار ندارد، ناله و زاریم را بشنو و اشکهایم را ببین که به استقبالت می آیند، جسمم را خاک پایت می کنم و با اشکهایم راهت را هموار؛ تا بیایی ، ای غایب الآمال من! ای نور دیدگانم! آیا انتظارم را سرانجامی خواهد بود؟ آیا چهرة سیاه و شرمنده ام با وجهة نورانیت روشن خواهد گشت؟ به این فکر می کنم که آیا روزی دعایم مستجاب خواهد شد و آرزویم برآورده خواهد گشت؟ اصلاً نمی دانم لیاقت و سعادت چنین آرزوئی را دارم یا اینکه تمامی آنها را بگور خواهم برد؟ شاید هم چنین باشد، دلم می خواهد در رکاب تو قرار گیرم و از اصحاب یاری کننده ات باشم. آقا جان! به خدا عاشق دیدار رویت هستم بخدا دیدار روی تو نیمی از هدفم از شرکت در دعای توسل است؛ اما شاید هنوز تو را نشناخته و درکت نکرده ام اما یک دلباخته هستم و می دانم تا آن حد عاشقت هستم که آرزو می کنم قبل از اینکه بمیرم لااقل در خوابت ببینم، آری در خواب؛ چون در بیداری ، دیدن روی تو سعادت من نیست. ایکاش فقط یک لحظه در خواب ببینمت، فقط یک لحظه... ای سرور من ! چیزی ندارم که به استقبالت بفرستم تنها چیزی که می توانم نثارت کنم، قلب سوزان و منتظرم و اشکهای روانم؛ بپذیر! بپذیر! «به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام دل تو را می طلبد ، دیده تو را می جوید هجران تو سخت است مرا وصلت چرا ناید مرا .



نویسنده: گمنانم | جمعه 85 آذر 3 ساعت 4:0 عصر |

یاصاحب الزمان به خدا آنقدر امروز دلم گرفته بود که آخرش اشک به کمکم امد من از عصر جمعه خوشم نمیاید ولی خدا کنه که این جمعه های دلگیر زیاد طول نکشه و زود تموم بشه با آمدنت...  (ان شاالله)  . چشم آلوده کجا؟ و دیدن یارکجا؟  ولی آقا جون پس تکلیف این دل چی میشه؟  آقا ما رو هم تو قنوت نماز شبت دعا کن هر چند میدونم که...... آقا به خوبا سر میزنی مگه ما بدا دل نداریم.. با خودم یه نظری کردم آقا که اگه تو رو ببینم با همون نگاه اول برات میمیرم ...

 خرم آن کَس که به دل از تو تولّی دارد

                               دیده  از  غصه ی  هجران تو   دریا  دارد

به  وصالت  برسد ای گل نرگس  آخر

                                  هر که خاری به ره   حبّ تو  در پا  دارد

به زبان  هر که بگویدکه  من  منتظرم

                               نیست گر اهل عمل، صحبت بی جا دارد

 ای خوش آن روز که از چهره نقاب اندازی

                                      به خدا  دیدن  روی  تو  تماشا  دارد

تا بگیری ز عدو   دادِ  عدلِ مادر خویش

                                        آرزوی   فَرَجَت  حضرت زهرا  دارد



نویسنده: گمنانم | جمعه 85 آذر 3 ساعت 2:56 عصر |

به نام حق، به نام حضرت دوست، به نام منّان، دلیل المتحیرین و هادی المضلین، به

نام باری، شافی و به نام غیاث و به نام رحمان که اوست در جمال یگانه و در جلال

مقتدر و به اجابت اکرم و در کرامت افضل و در فیض مفضل و قریبی که سلطان است

و سلطانی که شاهد است؛ اوست منیب، منیبی که مغیث است و اوست حضرت دوست

که هر چه می کند از سر دوستی است و محبتی عرضه کرده بر هستی که محبتش بر

هستی خلق آدم است و محبتش و کرامتش بر انسانها، محمد است و آل محمد و

انسانها به اینان معرفت یابند و به اینان و به عشق به اینان معنا یابند.

به نام دوستی که سرمد است، باعث حیات است و حی و قیوم که مسبب بقاست که خود

قائم است و به نام ناظری که منظور مشتاقین است و اویی که غایت طلب عارفین،

اویی که آرزوی ساجدین، عظیم راکعین، کریم قانتین، امید قائمین و پشتوانه متوکلین

و آرزوی اهل رضا، حضرت دادار، اویی که مطلق است، به قید در نیاید و او خود

باعث مقیدین است و انسان مقیدی است که تن مقید و من مطلق و من به او مقید و او

همه مطلق...



نویسنده: گمنانم | یکشنبه 85 آبان 7 ساعت 9:45 عصر |

امروز زنده ام به ولای تو یا علی

ای محمد و ای علی، ای علی و ای محمد، زیر باران بلا و فتنه ها چنگ بر

 دامانتان زده ام در میانه افسوس و دریغ خسته از همه راههای رفته و

نرفته و گمشده در کوره راه زندگی، به درگاهتان آمده ام یا علی، بر

آستانه این آستان دست های خالی را به سویت به گدایی دراز کرده ام،

فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی! نیستم اما تو در هستم

 

توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود

اسم صاحب اون خونه مولای مردا علی  بود

نصف شبا بلند می شد یه کیسه داشت که بر می داشت

خرماو نون و خوردنی هرچی که داشت تو اون می ذاشت

راهی کوچه ها می شد تا یتیما رو سیر کنه

تا سفره خالیشون رو پر از نون و پنیر کنه

 شب تا سحر پرسه می زد پس کوچه های کوفه رو

تا پر از بارون بکنه باغ های بی شکوفه رو

بعد از علی  کی میتونه محرم راز من باشه

درد دلم رو گوش کنه تا چاره ساز من  بشه



نویسنده: گمنانم | یکشنبه 85 آبان 7 ساعت 9:26 عصر |